سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صلح ابتدایى

صلح ابتدایى در 47صفحه در قالب فایل ورد قابل ویرایش
دسته بندی حقوق
بازدید ها 22
فرمت فایل doc
حجم فایل 49 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 47
صلح ابتدایى

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

صلح ابتدایى 

بخش اول: کلیات و مفاهیم

فصل اول: صلح در لغت
واژه «صلح» در لسان فقها که برگرفته از آیات و روایاتى مى باشد که مشروعیت این عقد و حدود آن را احرازمى نماید، اصطلاحى بیگانه از معناى لغوى خویش نمى باشد.بى تردید استعمال این کلمه در قرآن و سنت به معناى لغوى آن است، و شارع براى این لفظ مانند بسیارى دیگر از الفاظ معاملات معنایى بر خلاف معناى عرفى و لغوى وضع ننموده است. به عبارت دیگر، کلمه «صلح» در قرآن و روایات برخلاف الفاظ فراوانى از عبادات همچون «صلاة»، «صوم» و«حج» داراى «حقیقت شرعى» نمى باشد.

از این رو بهترین راه براى درک بهتر حقیقت صلح و یافتن پاسخ این پرسش که آیا «صلح ابتدایى» مى تواند مصداقى براى این واژه به کار رفته در قرآن و سنت باشد و بدین طریق مشروعیت یابد، مراجعه به لغت و عرف است.

نگارنده اگر چه براین باور است که واژه «صلح» با توجه به معناى روشن ارتکازى آن نزد عرب زبانان و فارسى زبانان بدون عنایت و مجاز در «صلح ابتدایى» استعمال نمى شود وامثله و شواهد عرفى گواه این حقیقت است، ولى با مراجعه به آثار لغوى و غیر لغوى این حقیقت را بیش از پیش آشکارمى نماید.

با تتبع در منابع مختلف عربى و فارسى این نکات به دست مى آید:

1- بیشتر لغت شناسان عرب «صلح» را به «سلم» معنانموده اند.((139)) و در مقابل «صلح» را به عنوان یکى ازمعانى «سلم» ذکر کرده اند.((140)) گویا این دور آشکار به جهت روشنى معنا نزد عرب زبانان بوده است. بدون شک اگر پرسش ما در حقیقى بودن استعمال واژه «صلح» درمعامله ابتدایى براى آنان مطرح بود، از پاسخ لازم و توضیح بیشتر دریغ نمى نمودند. اما با تتبع بیشتر در باره کلمه «سلم» که به کسر سین و سکون لام، و فتح سین و سکون لام، و فتح سین و فتح لام قرائت شده، مى توان معناى حقیقى این واژه راکه همان معناى «صلح» است دریافت.

بعضى از لغت شناسان عرب در معناى «حرب» گفته اند که ضد و یا نقیض «سلم» است.((141)) از این عبارت اهل لغت فهمیده مى شود که در معناى «سلم» و به عبارت دیگردر «صلح» ضدیت و تقابل با جنگ نهفته است، تقابلى که به روشنى در زبان فارسى میان «جنگ» و «صلح» برقرار است((142)).

مفسران نیز بیشتر آیاتى را که واژه «سلم» در آنها به کار رفته است((143)) به صلح به معناى پایان دادن به جنگ و اختلاف میان مسلمانان معنا کرده اند.((144)) این دو قرینه مى تواند معناى اراده شده از «سلم» را که مرادف «صلح» است و آن «پایان دادن به جنگ و اختلافات» است نشان دهد.

2. جمع قابل توجهى از اهل لغت که بیشتر آنان از معاصران مى باشند تصریح نموده اند که «صلح» سازش و توافق بعد ازخصومت و نزاع است. راغب اصفهانى مى گوید: «الصلح یختص با زالة النفار بین الناس»((145)). طریحى در توضیح حدیث نبوى (ص) «الصلح جائز بین المسلمین» مى گوید: «اراد بالصلح التراضى بین المتنازعین»((146)) درالمعجم الوسیط آمده است: «الصلح: انهاء الخصومة و انهاء حالة الحرب، و السلم»((147)) فرهنگ لاروس مى گوید: «الصلح: التوافق و المسالمة هم لنا ناصح، انهاء حالة الحرب والخصومة السلم». الرائد((148)) چنین توضیح مى دهد: «الصلح: السلم بعد الحرب و الخصومة»((149)). درمعجم متن اللغة آمده است: «الصلح: التئام شعب القوم المتصدع و هو السلم».((150)) در التحقیق فى کلمات القرآن الکریم نیز بعد از ذکر استعمالات گوناگون این ماده آمده است: «التحقیق ان الاصل ال واحد فى المادة: هو ما سلم من الفساد»((151)).

3. جمعى از فقهاى عامه در آغاز باب صلح در کتب فقهى خویش، قبل از شرح و توضیح معناى اصطلاحى عقد صلح، معناى لغوى آن را ذکر کرده اند و جملگى تصریح دارند که صلح در لغت به معناى «قطع منازعه»((152)) و یا «قطع نزاع» است.((153))
همچنین یکى از محققان معاصر اهل سنت به نقل از بعضى منابع لغوى، صلح را به «المسالمة بعد المنازعة» معنا نموده است.((154)) فقیه حنفى ابو عبدالله بخارى زاهد (م 546) در معناى لغوى صلح توسعه مى دهد و آن را شامل دفع فساد محقق و فسادى که در پى خواهد آمد، دانسته است.((155))

این اظهار نظر لغوى فقیهان اهل سنت چون تنها گزارشى لغوى است و مبتنى بر مبانى فقهى اهل سنت نمى باشد براى همه جویندگان لغت عرب در هر کیش و مذهبى معتبر و قابل توجه است.

4. در فقه شافعى مسئله اى مطرح است که علامه حلى نیز درتذکره آن را به تبع ایشان مطرح مى نماید((156)) و آن این است که در معامله ابتدایى که هیچ سابقه خصومت و نزاعى در آن نیست آیا مى توان از لفظ صلح براى صیغه ایجاب عقد استفاده نمود؟ فقهاى شافعى از این کار منع نموده اند و یکى از دلایل ایشان که به آن تصریح کرده اند این است که لفظ «صلح» تنها در جایى به کار مى رود که سابقه خصومت ونزاعى باشد.((157))

5. علامه طباطبایى در تفسیر آیه 128 از سوره نساء «و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلاجناح علیهما ان یصلحا بینهما صلحا و الصلح خیر» مى فرماید: «در این آیه ترس از نشوز و اعراض شوهر کافى است تا موضوع صلح محقق گردد، زیرا موضوع صلح از هنگام ظهور نشانه هاو آثارى که ترس را در پى داشته باشد به وجود مى آید((158)).

این آیه از مهمترین ادله مشروعیت یافتن مطلق صلح است و علامه طباطبایى با این موضوع روشن ساخته اندکه در دلالت واژه «صلح» خصومت و نزاع پیشین و یا ترس ازآن لازم است.

6. فقهاى شیعه به ندرت متعرض بحث لغوى واژه «صلح» شده اند، و تنها به بیان معناى اصطلاحى عقد صلح در فقه اکتفا نموده اند. از میان منابع متعددى که مورد مراجعه قرار گرفت ودر ضمن مباحث آینده به آنها اشاره خواهد شد تنها در منابع ذیل اشاره اى به معناى لغوى صلح شده است. علامه حلى درتذکره مى گوید: «ان الصلح انما معناه الاتفاق و الرضا، و الاتفاق قد یحصل على المعاوضة و على غیرها».((159)) مرحوم وحید بهبهانى در فرار از اشکال تعارض معناى لغوى «صلح» و عدم اشتراط سابقه خصومت، پاسخ غریبى دارد و مى گوید: «ان الصلح و الاصلاح لغة و عرفا هو ازالة الفساد، لا ازالة الخصومة و النزاع بخصوصه» سپس مى افزاید: «اگر عقد صلح در جایى محقق نشود، در آن موضوع به جهت عدم ترتب اثرشرعى که صحت در معاملات است فساد محقق شده است.»((160)) این تعریف شباهت زیادى به معنایى داردکه راغب اصفهانى براى «صلح» بیان کرده بود.

توضیح وى به اینکه هرگاه عقد صلح در موضوعى محقق نشود فساد خواهد بود گرفتار اشکالات متعدد مى باشد، زیرااولا، این گونه فسادى که به جهت نبود عقد مى باشد، منحصربه عقد صلح نیست، بلکه براساس بیان ایشان نبود هر عقد وایقاعى در هر جا موجب فساد است. به این اعتبار مى توان گفت: گیتى مالامال از فساد است! از این رو جریان صحیح هر عقدى ازاله فساد خواهد بود، ثانیا، این معنا به هیچ وجه عرفى و مانوس با ذهن کسانى که واژه صلح را در محاورات خویش استعمال مى کنند، نیست.

صاحب ریاض و صاحب مناهل این احتمال را مطرح مى نمایند که در لفظ «صلح» سبق خصومت جزئى از معنااست و در پاسخ آن مى گویند که این خصومت اعم از نزاع وخصومت گذشته و یا محتمل و متوقع است. در نهایت اضافه مى کنند که عقد صلح به جهت عدم قول به فصل و ادله لزوم وفا به عقد حتى در مواردى که خصومت محتمل وجود ندارد صدق مى نماید.((161)) این کلام صاحب ریاض در واقع اعترافى بر این واقعیت است که سابقه خصومت محقق و یامحتمل در لفظ «صلح» لازم شمرده شده است.

میرزاى قمى نیز دلالت لفظ صلح بر قطع شقاق و نفاق رامى پذیرد و شمول آن را نسبت به صلح ابتدایى انکار مى نماید. ((162)) مرحوم سید احمد خوانسارى نیز همین احتمال را در لفظ صلح مى دهد ودر پاسخ آن سعى مى کنداز روایاتى کمک بگیرد که به زعم ایشان هیچ سابقه خصومت محقق و محتمل در آنها وجود ندارد.((163))

از عبارات بعضى دیگر از فقیهان نیز به دست مى آید که آنان نیز سابقه نزاع و خصومت را در اطلاق واژه صلح پذیرفته اند((164)).

بعضى از فقها معناى لغوى «صلح» را مترادف الفظى همچون «صفح»، «اعراض»، «تجاوز» و «رفع ید» دانسته اند((165)). مرحوم محقق اصفهانى بهترین ونزدیکترین معنا به واژه «صلح» را معناى «سازش» و«سازگارى» در فارسى مى داند و اضافه مى کند قول کسانى که «تجاوز» را معناى «صلح» دانسته اند، سخیف است.((166))

چنان که ملاحظه شد سخنان فقهاى شیعه در باره معناى لغوى «صلح» کم و بیش مضطرب و ناهمگون است و این تنها بدین جهت است که برخى از آنان سعى نموده اند میان معناى لغوى «صلح» و قول مشهور میان شیعه بر مشروعیت صلح ابتدایى جمع نمایند، هرچند جمع قابل توجهى از آنان اعتراف کرده اند که در معناى صلح، پیشینه خصومت و نزاع موجود و یا محتمل ضرورت دارد.

7. لغت شناسان فارسى «صلح» را به «آشتى» معنا کرده اند.

باتتبعى ((167))که در این زمینه به عمل آمد هیچ فرهنگ نویسى یافت نشد که «آشتى» را به عنوان تنها معنا و یا یکى ازمعانى صلح ذکر نکرده باشد. بعضى از اهل لغت در کنار واژه «آشتى» کلمه «سازش» را نیز افزوده اند((168)) به طورى که در منابع پاورقى قابل ملاحظه است اظهار نظر دوم تنها درمنابع متاخر لغت فارسى یافت مى شود، و لغت شناسان گذشته تنها معناى آشتى را یاد آور شده اند.

میان فرهنگ هاى مراجعه شده تنها در فرهنگ نفیسى متعلق به ناظم الاطباء علاوه بر معناى آشتى و سازش از الفظى همچون «موافقت، یگانگى، مصالحه، تسلى، اتفاق، عهد وپیمان و قرار داد»((169)) استفاده شده است.

در بعضى از فرهنگ ها به سابقه خصومت و نزاع در معناى صلح تصریح شده، در فرهنگ نظام آمده است: «صلح:آشتى کردن، که دوستى بعد از دشمنى است».((170))در فرهنگ فارسى امروز صلح با دقت این گونه معنا شده است: «صلح:
1- حالتى که بر اثر پایان گرفتن یا نبودن جنگ ونا آرامى پدید آید، آرامش.
2- عمل یا فرایند پایان بخشیدن به جنگ یا اختلاف، آشتى
3- (حق) دست کشیدن مدعى یاصاحب حق از حق خود و واگذاشتن آن به دیگرى در عوض چیزى یا بدون آن»((171)).

اگرچه واژه «آشتى» براى فارسى زبانان معنا ومفهومى روشن دارد و هیچ فارسى زبانى این واژه را مترادف مطلق تسالم، تراضى و توافق نمى داند، در عین حال سزاواراست براى اتقان بحث، بار دیگر به منابع ادب فارسى مراجعه کنیم. در فرهنگ نظام آشتى به دوستى بعد ازدشمنى معنا شده بود. در فرهنگ دهخدا آمده است:«آشتى: دوستى از نو کردن، ترک جنگ، رنجشى را از کسى فراموش کردن، صلح، مصالحه، سلم، مسالمه، هدنه، مهادنه و سازش مقابل جنگ و پنداشتى و حرب».((172))

صفحه قبل

  صفحه بعد

 

دکتر معین در معناى آشتى چنین گوید: «آشتى:

1. رنجشى رافراموش کردن، پس از قهر از نو دوستى کردن

2. صلح کردن پس از جنگ

3. جمع میان دو عقیده یا دو راى که صورت مخالف نمایند

4. آرامش»((173)).

 

فرهنگ نویسان عرب «صلح» را به «سلم» معنا نموده بودند،و نگارنده براى روشن شدن معناى «سلم» بار دیگر به منابع لغوى و تفسیرى مراجعه نمود که نتایج آن در بند یک گذشت.

 

اینک براى مزید اتقان به منابع فارسى مراجعه مى کنیم. درلغت نامه هاى فارسى واژه «سلم» بیشتر به «آشتى» و گاهى به «صلح و آشتى» ترجمه شده است.((174))

 

اگر چه بحث لغوى به درازا کشید، ولى به جهت اهمیت موضوع که بررسى فراگیر آن را مى طلبد سعى شد از ابعادمختلف در باره واژه «صلح» تحقیق شود. در نهایت به این نتیجه مى توان رسید که در معناى حقیقى و اولى صلح، پیشینه خصومت و نزاع شرط مى باشد و حتى در مواردى که زمینه ویا احتمال بروز اختلاف و نزاع وجود دارد استعمال این واژه مجازى خواهد بود. البته این مجاز به جهت وجود علاقه مجازى آشکار در زبان عربى و فارسى شایع است، ولى استعمال این واژه و الفاظ مترادف آن همچون «سلم» و«آشتى» در مواردى که هیچ پیشینه و زمینه اى میان طرفین وجود ندارد تا بر اساس آن احتمال بروز اختلاف و نزاع وجود داشته باشد، غلط و یا استعمال مجازى بسیار بعیدى مى باشد که نیازمند علاقه مجازیه است.

 

فصل دوم: انواع صلح

صلح داراى معناى عام و گسترده اى است که شامل هر گونه فصل خصومت میان متصالحین است، بدون آنکه موضوع خاصى براى خصومت تعیین گردد. از این رو ممکن است طرفین صلح، زن و شوهرى باشند که در مسائل خانوادگى اختلاف و نزاع دارند، یا از مسلمانان و کفارى باشند که بعد ازجنگ و اختلاف، اقدام به صلح نموده اند.

 

بعضى از فقیهان شیعه و سنى در آغاز باب صلح میان معناى عام صلح و معناى خاص آن تفاوت نهاده و تصریح کرده اند که صلح به معناى عام شامل اقسام گوناگونى مى گردد که تنها یک قسم آن موضوع بحث در باب صلح است. به عبارت دیگر باب صلح که در فقه شیعه و سنى یکى از ابواب معاملات مى باشد متکفل بحث از یکى از اقسام صلح به معناى عام است و سخن از سایر اقسام آن در ابواب دیگر صورت مى گیرد.

 

فقیهان معمولا از پنج قسم صلح یاد مى کنند که عبارتند از: صلح میان مسلمانان و کفار، صلح میان اهل عدل و اهل بغى، صلح میان زوجین، صلح در باب جنایات و صلح در اموال. سپس تصریح مى کنند که باب صلح تنها متکفل بحث از قسم اخیر است و مباحث اقسام دیگر را در ابواب دیگر فقه همچون جهاد، طلاق، قصاص و دیات مى توان یافت.((175))

 

نکته قابل توجهى که در بعضى از منابع فقهى به چشم مى خورد این است که بعضى از فقیهان همچون ابن قدامه وبهوتى به صراحت صلح را به معناى عام تعریف نموده وسپس به تقسیم آن اقدام کرده اند.((176)) شافعى نیز اصل صلح را به منزله بیع مى داند که احکام بیع در آن جارى است،سپس صلح در ارش جنایت و صلح میان زوجین را که صداق میان آنها وجود دارد، از شعب همان اصل دانسته و ارش وصداق را جانشین ثمن در بیع قرار داده است.((177))

 

این فقیهان هر یک در مقام تعریف صلح میان معناى عام وخاص آن تفکیک نموده و دچار اختلاط مفاهیم نگشته اند، ولى غالب فقهاى شیعه و سنى در آغاز باب صلح بدون فرق نهادن میان معناى عام و خاص، اقدام به تعریف صلح نموده اند که قاعدتا مى بایست تعریف صلح به معناى خاص باشد زیرا باب صلح متکفل بحث از یکى از اقسام صلح است ولى با دقت در تعاریف ایشان که در فصل بعد خواهد آمد، در مى یابیم که تعریف آنان براى صلح بر معناى عام صدق مى کند، و از این رهگذر شامل صلح خاص مى گردد. این تسامح و غفلت تنها در تعریف فقیهان شیعه بعد از شیخ انصارى رفع شده، زیرا تعریف آنان چنان که خواهد آمد آتنها شامل صلح در اموال مى باشد که معناى خاص صلح است و باب صلح براى آن اختصاص یافته است.

 

فصل سوم: تعریف عقد صلح

گفتار اول: فقه امامیه

1. فقهاى شیعه از دیر باز ضمن طرح باب صلح در آثار فقهى و روایى خویش فروع گوناگونى را بیان کرده اند. در جوامع روایى همچون کافى، من لایحضره الفقیه و تهذیب الاحکام بابى مستقل به عنوان صلح آمده است((178)). در آثارفقهى مى توان اولین نشانه ها را میان آرا و فتاواى ابن جنید(381م) که در آثار فقهاى متاخر دیده مى شود یافت.((179)) در «مقنعه» شیخ مفید (م 413) و «انتصار» سید مرتضى «م 436) اگر چه باب مستقلى براى صلح ذکرنشده ولى بعضى از فروع آن طرح گردیده است.((180))

 

گویا براى اولین بار میان کتب فقهى در آثار ابوالصلاح حلبى(م 447) و سلار دیلمى (م 448) و شیخ طوسى (م 460) که معاصر یکدیگر بودند، باب مستقلى براى مسائل مربوط به صلح قرار گرفته است.((181)) پس از آن تا زمان حاضرکتاب صلح به بخش معاملات فقه پیوسته است.

 

2 . تعریف قدما و متاخران تا زمان شیخ انصارى از عقد صلح حکایت از این دارد که جایگاه عقد صلح نزد آنان براى فصل و قطع خصومت و نزاع بوده است.((182)) گویا اولین تعریف از ابن حمزه (متوفى حدود 560) در وسیله آغازمى شود: «الصلح: فصل الخصومة بین المتداعیین».((183)) و سپس تعاریف دیگرى همچون: «عقد شرع لقطع التجاذب»((184))، «و هو مشروع لقطع المنازعة»((185))، «عقد شرع لقطع التنازع بین المتخاصمین»((186))، «عقد شرع لقطع التنازع بین المختلفین»((187))، «و آن عقدى است که شارع آن را وضع کرده است جهت قطع نزاع»((188))، «و هو مشروع فى الاصل لقطع المنازعة السابقة او المتوقعة»((189)) میان متاخران رواج مى یابد.

 

این تعاریف از زمان علامه حلى و محقق کرکى که تصریح برعدم اشتراط سبق خصومت و نزاع در صلح نموده اند دچارمشکل گردیده است و فقها با پاسخهاى تقریبا یکنواخت خویش در صدد رفع تعارض میان این تعاریف و قول مشهورو مختار خود که لزوم هرگونه پیشینه اختلاف ونزاعى، و یااحتمال آن را در صلح لازم نمى داند، بر آمده اند. در بندهاى بعد پاسخهاى آنها بیان خواهد شد ولى تنها از زمان شیخ انصارى تعریف کاملا جدیدى از صلح ارائه مى شود که ازمشکل تعارض مبرى است. او در تعریف صلح مى گوید: «ان حقیقة الصلح و لو تعلق بالعین لیس هو التملیک على وجه المقابلة و المعارضة، بل معناه الاصلى هو التسالم.»((190)) البته نقطه آغازین این تعریف را مى توان در کلمات صاحب جواهر دید. او در پاسخ به کلام بعضى مى گوید: «ان المراد بلفظ الصلح الواقع فى ایجاب العقد انشاء الرضا بما توافقا واصطلحا و تسالما علیه فیما بینهما، لا ان المراد به خصوص الصلح المتعقب للخصومة مثلا کما هو واضح».((191))

 

قریب به اتفاق فقیهان شیعه بعد از شیخ انصارى تعریفى را برگزیده اند که از سخن گذشته شیخ اقتباس شده است، با اندک اختلافى در عبارت، جملگى صلح راتراضى و تسالم برتملیک عین یا منفعت، یا اسقاط دین و حق و مانند این امور تعریف کرده اند.((192)) محقق اصفهانى دو واژه فارسى «سازش» و «سازگارى» را بر کلمه «تسالم» ترجیح داده است. شیخ((193)) الشریعه اصفهانى حقیقت صلح را تسالم نمى داند، بلکه معناى حقیقى صلح را «تجاوز» و«صفح» و معانى مترادف دیگرى همچون «اعراض» و «رفع ید» مى داند. بعضى از((194)) فقیهان نیز تعاریف دیگرى ارائه داده اند که حقیقت صلح در آنها بیان نشده است((195)).

 

مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطاء صلح را به تسالم تعریف نمى نماید، بلکه آن را التزام به تسالم و تعهد به رفع خصومت موجود یا مفروض معرفى مى نماید((196)).ازاین تعریف به دست مى آید که وى پیشینه وجود خصومت ویا فرض آن را در عقد صلح لازم مى داند.

 

گفتار دوم: فقه اهل سنت

مذاهب چهارگانه اهل سنت تعاریف مشابهى از عقد صلح ارائه داده اند. در فقه شافعى به این تعاریف بر مى خوریم: «العقد الذى ینقطع به خصومة المتخاصمین»((197))، «عقد یحصل به قطع النزاع»((198))،«العقد الذى ینقطع به خصومة المتخاصمین»((199))، «عقد یحصل به قطع النزاع»((200)). فقهاى حنفى، عقد صلح را این گونه تعریف نموده اند: «فهو انقطاع الخصومة المنازعة بین المتداعیین شرعا حتى لاتسمع دعواهما بعد ذلک»((201))، «عقد یرفع النزاع»((202))، «عقد یرفع النزاع و یقطع الخصومة».((203)) در فقه حنبلى این تعاریف ارائه شده است: «معاقدة یتوسل بها الى الاصلاح بین المختلفین»((204))، «معاقدة یتوصل بها الى مرافقة بین المختلفین ای المتخاصمین»((205)). در فقه مالکى عقد صلح این گونه تعریف شده است:«الصلح انتقال عن حق اودعوى بعوض لرفع نزاع او خوف وقوعه»((206)).

 

در منابع مستقل فقه اهل سنت تعاریفى مشابه آنچه گذشت، پیرامون این عقد بیان شده است، همچون: «الصلح لقطع الخصومة»((207))، «عقد ینهى الخصومة بین المتخاصمین» و ((208)) «عقد وضع لرفع المنازعة».((209))

 

نزدیکى و تشابه این تعاریف سبب شده است که یکى ازمعاصران تعریف مشترکى از چهار مذهب اهل سنت ارائه دهد: «مذاهب چهارگانه اهل سنت اتفاق نظر دارند که صلح در اصطلاح فقهى عبارت است از: «معاقدة یرتفع بها النزاع بین الخصوم و یتوصل بها الى الموافقة بین المختلفین»، صلح عقدى است براى رفع منازعه که با رضایت طرفین محقق مى شود.»((210))

 

تنها تفاوت مهمى که گاهى در تعاریف اهل سنت دیده مى شود، این نکته است که در برخى تعاریف همچون تعریفى که از فقه مالکى نقل شد، موضوع صلح علاوه بر رفع نزاع و خصومت موجود، به جلوگیرى و دفع نزاع و خصومت محتمل گسترش یافته است.

 

گفتار سوم: حقوق ایران

1. در قانون مدنى فصل خاصى مشتمل بر نوزده ماده قانونى در موضوع عقد صلح تنظیم یافته است. در این فصل هیچ تعریف روشنى از صلح ارائه نشده است، از این روحقوقدانان براساس مواد این فصل و فقه امامیه اقدام به تعریف صلح کرده اند. مصطفى عدل و محمد بروجردى عبده با توجه به مواد 752 و 758 صلح را این گونه تعریف نموده اند:

 

«صلح عقدى است که به موجب آن طرفین متعاقدین تنازع موجودى را قطع و یا ازتنازع احتمالى جلوگیرى مى نمایند، ویا به موجب آن طرفین مزبور معامله دیگرى مى نمایند بدون اینکه شرایط و احکام خاصه آن معامله لازم الرعایه باشد»((211)).

 

دکتر امامى صلح را این گونه تعریف مى کند:«صلح عبارت از تراضى و تسالم بر امرى است، خواه تملیک عین باشد یا منفعت و یا اسقاط دین و یا حق و یا غیرآن»((212)).

 

این تعریف دقیقا همان تعریف رایج فقهاى امامیه بعد از شیخ انصارى مى باشد. دکتر لنگرودى تعریف جدیدى ارائه مى نماید: «صلح عبارت است از توافق براى ایجاد و یا انتفاى یک یا چند اثر حقوقى بدون اینکه بستگى به احکام خاصه عقود معینه داشته باشد.»((213))

 

دکتر کاتوزیان براین باور است که قانون مدنى به دلیل پیشینه تاریخى آن در فقه امامیه در شناسایى ماهیت صلح خالى ازابهام نیست.((214)) او بعد از بررسى جایگاه صلح در فقه امامیه و ارزیابى قانون مدنى در این باره، تعریف شیخ انصارى که صلح را «تسالم» دانسته است بر مى گزیند و با برداشت خاصى که از تعریف شیخ دارد مى گوید: «بدین ترتیب درمفهوم و جوهر صلح نوعى «تسالم» یا به بیان دیگر گذشت هاى متقابل وجود دارد و همین امتیاز است که آن را ازسایر معاملات ممتاز مى کند و به صورت معامله اى مستقل درمى آورد. یعنى در هر مورد که وجود حقى بین دو نفر مشتبه است و یا مورد تنازع قرار گرفته است یا هدف این است که از تنازع احتمالى پرهیز شود، عقدى که بر این مبنا وگذشت هاى متقابل طرفین واقع مى شود صلح است، هر چندکه نتیجه آن و وسیله تسالم ایجاد حق یا انتقال یا اسقاط آن باشد. این تلقى منطقى از صلح، امتیاز این عقد را از سایرقرار دادها به خوبى نشان مى دهد و استقلال آن را در کنار بیع و معاوضه وهبه و اجاره توجیه مى کند»((215)).

 

او سپس بر نویسندگان قانون مدنى خرده مى گیرد که با تنظیم مواد 752 و 758 و 762 به صلح ابتدایى که توابع ناخوشایندى دارد مشروعیت قانونى داده اند. روشن است که این تلقى از تعریف شیخ انصارى نادر مى باشد و هیچ یک ازفقها و حقوقدانان غیر از مرحوم شهیدى تبریزى چنان که پیش از این گذشت «تسالم» را به «گذشت هاى متقابل» معنانکرده اند بلکه چنان که در بند دوم از گفتار اول از فصل سوم از بخش اول گذشت فقهاى بعد از شیخ انصارى که صلح ابتدایى را که خالى از هر گونه سابقه خصومت و یا احتمال آن مى باشد مشروع مى دانند، در عین حال صلح را به تسالم وتراضى تعریف کرده اند. این گویاى آن است که آنان از تسالم و تراضى جز موافقت طرفین، امر دیگرى اراده ننموده اند.این واقعیت در تعریف دکتر امامى و دکتر لنگرودى نیز به خوبى مشهود است.

این متن فقط قسمتی از صلح ابتدایى می باشد

جهت دریافت کل متن ، لطفا آن را خریداری نمایید